
بازی مرگ
داستانی واقعی از روزهای ابتدایی ایجاد بازار مشتقات
ناراحتی در چهره اش موج میزد، به قصد خریدن آبجو با آخرین سکه در جیبش وارد باری شد. ایمر دو بلوا ناگهان و بدون سفارش دادن آبجو اسلحه را از جیبش بیرون آورد و روی پیشانی گذاشت و ماشه را کشید. گلوله به شکل عجیبی در گیجگاه چپ متوقف شد و به مغزش آسیبی نرسید. دو بلوآ برخاست و با تلوتلو خوردن به سمت بار رفت، در حالی که با مردان وحشتزدهای که در مسیرش بودند دست میداد. وقتی به متصدی بار رسید، با تمام صداقت برای ناراحتیای که ایجاد کرده بود، عذرخواهی کرد، سپس بیهوش شد.
دو بلوآ یک نوسان گیر بود، در بازار معاملات شیکاگو، جایی که معاملهگران قراردادهایی برای فروش آینده گندم (آتی یا فیوچرز) و کالاهای مشابه را معامله میکردند. ارزش این قراردادها بر اساس قیمت فعلی گندم بود، یا از آن مشتق میشد، که بر أساس همین موضوع نام آنها را مشتقه گذاشتند.
حوالی۱۸۷۰ میلادی، هنگامی که قوانین اندکی بر بازار مشتقه حاکم بود، فردی میتوانست با شیرجه زدن در بازار مشتقات ثروتی افسانهای بیاندوزد. همچنین میتوانست تمامی داراییاش را از دست بدهد و با آن، اراده زیستن را نیز. در حقیقت، تعداد معاملهگران اولیه مشتقات که به زندگی خود پایان دادند، آنچنان زیاد شد که نویسندهای نامی برای آن برگزید: نخ سرخ خودکشی
بازار مشتقات امروزی تقریباً بیش از حد تصور بزرگ و گسترده است. ارزش آن به تریلیونها دلار میرسد. معاملهگران، با کمک پیشرفتهترین نرمافزارهایی که میتوان ساخت، بر روی قیمتهای آینده هر نوع کالا شرطبندی میکنند. بیشتر معاملات در شبکهای از تعداد زیادی کاربر با کمک مراکز داده در سراسر جهان انجام میشود.
اما در سال ۱۸۷۳، بازار جهانی مشتقات در یک ساختمان در خیابان لاسال در شیکاگو متمرکز بود. و اگر حفر یک خندق بسیار طولانی حدود ۲۵ سال پیشتر نبود، این بازار اصلاً وجود نداشت. در سال ۱۸۴۸، ارتشی از مهاجران ایرلندی حفاری کانال ایلینوی و میشیگان را به پایان رساندند. این کانال نود و شش مایل طول داشت. این کانال رودخانه شیکاگو را به رودخانه ایلینوی متصل میکرد، که به نوبه خود به رودخانه عظیم میسیسیپی میپیوست، و یک مسیر آبی داخلی از نیواورلئان تا نیویورک به وجود میاورد. سال ۱۸۴۸ همچنین سالی بود که شیکاگو اولین راهآهن و کشتارگاه خود را دید. اولین تلگراف و بالابر برای جابجایی غله که با نیروی بخار کار میکرد. سال اعجازآمیز برای یک شهر هیچگاه شگفتانگیزتر از سال ۱۸۴۸ برای شیکاگو نمیشود. این پیشرفتها بهزودی این شهر را به شیکاگویی که میبایست تبدیل کردند، این موضوع با تسهیل جابهجایی کالاها بین شرق و غرب آمریکا اتقاق افتاده بود.
واقعا شگفت انگیز بود که کالاها چگونه به این صورت حرکت کردند. غلات، الوار، نمک، شکر، خوک و گاو شروع به شناور شدن به این شهر در نوک جنوبی دریاچه میشیگان کردند، به شکلی که پیش از آن هرگز دیده نشده بود. در آنجا تخلیه، وزنکشی، درجهبندی، فروخته، ذخیره و دوباره بارگیری میشدند بر روی قایقها یا قطارهایی که به سوی دیگری میرفتند.
در ماه مارس سال ۱۸۴۸، تعدادی تاجر گرد هم آمدند تا اتحادی از منافع بازرگانی تشکیل دهند، یا آنچه امروزه آن را انجمن تجاری مینامیم. این ایدهای درخشان بود که تنها مشکلش کمبود کار واقعی و ملموسی بود که این افراد واقعاً بتوانند انجام دهند. بنیانگذاران بازار معاملات شیکاگو مصمم بودند کاری پیدا کنند، اما علاقه افراد به زودی رو به کاهش گذاشت. برای ترغیب اعضا به حضور در جلسات، بنیانگذاران شروع به ارائه ناهار رایگان شامل بیسکویت، پنیر و آبجو کردند. بهزودی صفهایی در جلوی درب تشکیل شد، پر از مردانی از همه اقشار که بیش از حد خوشحال بودند در ازای نوشیدنی رایگان در جلسات شرکت کنند—یا آنچه ما امروزه آن را، خب، انجمن تجاری مینامیم. بازار معاملات شیکاگو یک نگهبان استخدام کرد تا این مفتخورها را دور نگه دارد، اما این هنوز هم سازمان نوپای آنها را با کار بسیار کمی برای انجام دادن مواجه میکرد. اما این وضعیت بهزودی تغییر میکرد.
پیش از سال ۱۸۴۸، کشاورزان کیسههای گندم را پشت اسبها بر روی جادههای خاکی به شهر میآوردند و سپس آن را مستقیماً به خریداران میفروختند. هنگامی که کانال و راهآهن هزینههای حملونقل را کاهش دادند، مقدار بسیار بیشتری از این دانههای طلایی به شهر سرازیر شد، جایی که در ازای دریافت رسید، در بالابرهای غله بارگیری میشدند.
با مستقل شدن گندم از یک کشاورز خاص، به یک کالای مشترک و قابل مبادله تبدیل شد، چیزی که امروزه ما آن را با نام کامودیتی میشناسیم، بهطوریکه یک بوشل(کیسه) از یک درجه مشخص بهاندازه هر بوشل دیگر ارزش داشت. این سرانجام به بازار معاملات شیکاگو کاری برای انجام دادن داد: آنها یک بورس فراهم کردند، مکانی که خریداران و فروشندگان میتوانستند در تالارها جمع شوند و قیمتهایی را که مایل به معامله در آن قیمت ها بودند، فریاد بزنند.
زمان زیادی طول نکشید که معاملهگران در این فضای جدید نوآوری کنند. علاوه بر معامله گندم موجود در انبارهای غله، که به آن گندم فیزیکی میگفتند، آنها معاملاتی برای گندمهای بهاصطلاح آینده انجام دادند؛ گندمهایی که هنوز در انبارهای غله نبودند اما انتظار میرفت در تاریخ دیگری به انبار برسند. این قراردادهای "تحویل در آینده" سرانجام نامی را که امروزه استفاده میشود به خود گرفتند: فیوچرز (آتی). هر کسی که قصد خرید یا فروش گندم آینده را داشت، میتوانست قیمت را برای روزها، هفتهها یا ماهها قبل ثابت و بدون تغییر کند. این البته نیاز به شخصی داشت که در طرف دیگر معامله قرار گیرد. گاهی آسیابانی میتوانست کشاورزی را پیدا کند که مایل به فروش باشد، یا بالعکس، اما نه همیشه. اینجا بود که نوسان گیرها یا معامله گران ( در آن زمان به آنها پلانجر یا شیرجه زن میگفتند) وارد میدان شدند.
اصطلاح "پلانجر" برای توصیف سفتهبازان، بهویژه در قرن ۱۹، به کار میرفت، زیرا تصویر فردی را به ذهن میآورد که جسورانه و با ریسک بالا به آبهای ناشناخته شیرجه میزند، مشابه با کاری که یک سفتهباز با شرطبندیهای مالی جسورانه انجام میدهد. سفتهبازان، یا همان "پلانجرها"، اغلب به عنوان افرادی دیده میشدند که موقعیتهای پرخطری در بازار اتخاذ میکردند، با این امید که پاداشهای بزرگی به دست آورند، اما همچنین خود را در معرض احتمال زیانهای قابل توجه قرار میدادند.
این افراد هیچ علاقهای به خرید یا فروش واقعی گندم نداشتند. آنها تنها به دنبال کسب سود از تغییرات قیمت بودند و کوچکترین اهمیتی به گندم نمیدادند. آنها یک قبض انبار غله را تنها بر اساس حدسی که قیمتها افزایش خواهد یافت، خریداری میکردند تا در زمان مناسب آن را با سود بفروشند. یا اگر معاملهگر پیشبینی میکرد که قیمت کاهش مییابد، میتوانست رسید کسی را قرض بگیرد، آن را نقداً بفروشد و سپس در زمانی که قیمت پایینتر می آمد، آن را دوباره خریداری کرده و به قرض دهنده بازگرداند، در حالی که تفاوت قیمت را به عنوان سود برای خود نگه دارد. (این روش به فروش استقراضی معروف است و دقیقاً همان روشی است که امروز در فروش استقراضی سهام نیز به کار میرود.)
یکی از این نوسان گیران ایمر دو بلوآ بود. او یک نجیبزاده فرانسوی و از نوادگان یکی از قدیمیترین و برجستهترین خانوادههای فرانسه بود. دو بلوآ در آغاز دوران بزرگسالی خود با ارثی به ارزش ۳۰۰ هزار دلار (معادل بیش از ده میلیون دلار سال ۲۰۲۴ میلادی) زندگی خود را شروع کرد و یشتر آن را فوراً به هدر داد. در سال ۱۸۶۸، او باقیمانده ثروتش را به شیکاگو آورد تا روی قرارداد های گندم سفتهبازی کند. او توانست به اندازهای دوام بیاورد که ازدواج کند و چندین فرزند به دنیا بیاورد، اما سرانجام شانسش و آخرین باقیمانده ثروتش ته کشید.
بدشانسی دو بلوآ تنها از روی بداقبالی نبود. او قربانی معاملهگران بیوجدان معروف به "اپراتورها" شد، کسانی که ممکن بود رسیدهای جعلی انبار غله را بفروشند یا با انتشار اخبار کذب، قیمتها را به نفع خود تغییر دهند. یا ممکن بود دست به یک دستکاری بسیار زیرکانه به نام "کورنر" بزنند، که در آن همزمان با خرید گندم آتی، تمام گندم فیزیکی موجود در انبار را نیز خریداری میکردند.
بعداً، زمانی که وقت آن رسید که خریدار گندم آینده خود را تحویل بگیرد، معاملهگر دیگر ابتدا مجبور شد مقداری گندم بخرد. اما هیچ گندمی وجود نداشت. همهاش متعلق به همان اپراتور بود. در نتیجه، قربانی که در این موقعیت گرفتار یا به اصطلاح "کورنر" شده بود، هیچ انتخابی جز پرداخت هر قیمتی که اپراتور مطالبه میکرد نداشت. همین نوع کورنر کردن باعث ورشکستگی بسیاری از معاملهگران شد، مانند داستان بِلوا، که ظاهراً تنها راه پیش رویش این بود که به نزدیکترین میخانه برود و به خودش شلیک کند.
پس از یک سواری دردناک به خانه در یک تاکسی اسبی، شانس بِلوا به نفع او تغییر کرد. دکتری زخم او را غیرمرگبار تشخیص داد و به او اطمینان داد که ظرف یک یا دو هفته دوباره روی پای خود خواهد ایستاد. دوستان او در هیئت تجارت یک جمعآوری کمک مالی برگزار کردند و بیش از ۱۰۰۰ دلار برای بِلوا و خانوادهاش جمع کردند. اما مطبوعات، که احترام چندانی برای مردانی که روی قیمت غذا قمار میکردند نداشتند، چندان تحت تأثیر قرار نگرفتند. روزنامه شیکاگو جورنال سرمقالهای درباره بِلوا و شانس ناپایدار او نوشت. آنها نیز پیشنهاد کردند که یک جمعآوری مالی انجام شود، اما برای خرید یک اسلحه بهتر برای بِلوا! اما شانس بِلوا دوباره تغییر کرد. دکتر اشتباه کرده بود. زخم او کشنده بود. دو روز پس از شلیک به خودش در میخانه، این نجیبزاده که به معاملهگر مشتقات تبدیل شده بود، جان باخت.
این معاملهگر شکستخورده، همسر و فرزندانش را بیپول رها کرد. پسر بزرگتر به عنوان واکسزن کفش در خیابانهای شیکاگو مشغول به کار شد و کفشهای مردم را برق میانداخت، در حالی که خودش کفشی به پا نداشت. سپس پسر شروع به فروش روزنامهها کرد و هر طور که میتوانست چند پنی جمع میکرد. مادر نیز به دریافت کمکهای خیریه روی آورد.
عملیات کورنر (کنترل بازار) فقط به افزایش تعداد بیوهها و یتیمان در شیکاگو منجر نشد، بلکه تصویری مضحک از بازار آزاد ساخت. کشاورزان شاید از افزایش مصنوعی قیمت غلات ناراضی نبودند، چون میتوانستند پول بیشتری به دست آورند. اما مصرفکنندگان قطعاً از این وضعیت ناراضی بودند. نانوایان مجبور شدند تا اندازه قرصهای نان را کوچکتر کنند تا بتوانند قیمت آن را روی پنج سنت نگه دارند، چرا که این بیشترین مبلغی بود که تصور میشد مصرفکنندگان حاضر به پرداخت آن باشند. مدیران بازارمعاملات میدانستند که باید اقدامی صورت گیرد، بنابراین یک قانون جدید معرفی کردند:
(روش 'کورنر' کردن، یعنی بستن قراردادهای خرید یک کالا و سپس اتخاذ اقداماتی که فروشنده نتواند قراردادش را اجرا کند، با هدف کلاهبرداری از او، مدتها بیش از حد تحمل شده است... این معاملات به طور اساسی نامناسب و تقلبی هستندو ...)
این قانون بهوضوح بیشتری نمیتوانست یک "کورنر" و اثرات مخرب آن را تعریف کند. در ادامه، مجازاتهای سختی برای نقض آن در نظر گرفته شد و با سرعت در آییننامهها نوشته شد. اما سپس به سرعت نادیده گرفته شد.
در تاریخ 28 آوریل 1885، اعضای هیئت تجارت و همسرانشان مشتاقانه منتظر یک ضیافت باشکوه بودند که قرار بود همان شب در لابی ساختمان جدید برگزار شود. در نزدیکی آنجا، آنارشیست آلبرت آر. پارسونز هیجان دیگری به پا کرد و به جمعیتی در خیابان مارکت گفت که نزدیک به 2 میلیون دلاری که برای ساخت آن ساختمان هزینه شده بود، از جیبهای خود آنها توسط کسانی که او "هیئت دزدان شیکاگو" نامید، دزدیده شده است. او جمعیت را به مبارزه فراخواند و گفت: هر مردی بخشی از دستمزد خود را کنار بگذارد، یک رولور کلت نیروی دریایی و یک تفنگ وینچستر بخرد و یاد بگیرد که چگونه دینامیت بسازد و از آن استفاده کند!
جمعیت خشمگین دقیقاً همانطور که به آنها دستور داده شده بود، عمل کردند. وقتی روز به شب تبدیل شد، حدود ۲,۰۰۰ معترض با پرچمهای قرمز و سیاه، رولور و بمبهای دستساز نیتروگلیسرین به سمت ساختمان حرکت کردند. تنها یک بلوک از ساختمان جدید فاصله داشتند که دیواری از افسران پلیس جلوی پیشروی آنها را گرفت. رهبران جمعیت مشتهایشان را تکان دادند، سخنان بیشتری از خشم و اعتراض به جمعیت گفتند، سپس به میخانههای نزدیک عقبنشینی کردند تا با نوشیدن، خشم خود را آرام کنند.
دستکاری در معاملات اوراق بهادار همچنان تا به امروز ادامه دارد، مانند معاملات با فرکانس بالا که برخی آنها را از نظر اخلاقی مشکوک میدانند. مایکل لوئیس در کتاب خود پسران فلش یکی از این نوع اقدامات را شرح میدهد. در این روش، بازارسازان با استفاده از فناوری شبکهای برتر، پس از اینکه مشتری یک قیمت را مشاهده و سفارشی را ثبت میکند، قیمت اوراق بهادار را تغییر میدهند و مشتری را مجبور میکنند که معامله را با قیمتی نامطلوب انجام دهد.
معاملهگران مشتقات که زمانی به عنوان "اپراتورها" شناخته میشدند، همچنان مشغول به کار هستند، اما خوشبختانه خودکشی معاملهگران در اوایل قرن بیستم به تدریج کاهش یافت. بسیاری از معاملهگران ثروت خود را از دست دادند و برخی در فقر جان باختند، اما معمولاً دست به خودکشی نزدند. بنابراین، بعید است دوباره شاهد افرادی مانند آیمار دو بِلوا باشیم.
یک ماه پس از مراسم خاکسپاری او، شانس بِلوا بار دیگر تغییر کرد. خبری از فرانسه رسید مبنی بر اینکه او پس از مرگ مادرش، ۲ میلیون دلار (معادل بیش از ۵۰ میلیون دلار سال ۲۰۲۴) به ارث برده است. تنها چیزی که برای دریافت این پول لازم بود، اثبات ازدواج بود. این مدرک به موقع تأمین شد و به مقامات تحویل داده شد.
همسر بِلوا عنوان "مارکیز" را به دست آورد و پسر بزرگترش عنوان "مارکی". این خانواده از فقر شدید در محلههای فقیرنشین شیکاگو به اشرافیت در منطقه گلد کوست ارتقا یافتند. زندگی پس از آن بهخوبی پیش رفت.
دیدگاه کاربران